-
61. غیبت کبری
چهارشنبه 19 آذر 1393 17:24
چند وقتی حس نوشتن نبود. انقدر همه چیز رو دور تند بود و تنبل شده بودم که تا میومدم بنویسم خیلی چیزا رو یادم میرفت. فقط یادمه اون هفته آخر آبان خبر خاصی نبود. نه حتی همینم شک دارم! اول های آذر بود که شنیدیم حال عمه ام خیلی خوب نیست. خیلی سال بود که مریض بود طفلی. بابام اومد تبریز. چند روزی بود و بعد رفت ترکیه. تا بابا...
-
60. جمعه شب
یکشنبه 25 آبان 1393 12:42
از همه اینا که بگذریم، از تلخی ها که بگذریم، جمعه شب بهم خوش گذشت.. با این که فرداش امتحان میان ترم داشتم، شب علی گفت حاضر شو با احمد و پریا میریم بیرون. منم از خدا خواسته آماده شدم و شب رفتیم بیرون. اول رفتیم ولیعصر گردی. یه پاساژ جدید زدن که دو هفته پیش که با علی رفتیم تازه داشتن مغازه هارو طراحی می کردن و میچیدن....
-
59. مرتضی
یکشنبه 25 آبان 1393 12:34
خبر بدی که جمعه صبح شنیدیم حال همه مونو گرفته.. واکنشی که دادم گریه بود.. گریه از روی ناباوری... گریه از روی دلسوزی... گریه برای نگرانی از سلامتی مردم و سونامی سرطان... گریه برای این همه هوادارنما... من هنوز دلم آهنگ جدید از مرتضی پاشایی می خواست. حیف اون صدا :( بعدش دیدم همه از کنسرتاش عکس می ذارن. که رفتیم و این...
-
58. ماسک لایه بردار دست
یکشنبه 18 آبان 1393 14:15
در راستای مهمونی پنجشنبه دستام حسابی زمخت و پینه بسته و سیاه شده بود. انگشتام ترک خورده و بین ترکا سیاه شده بود و هرچی کرم می زدم بی فایده... تا اینکه دیشب با یه سرچ تو گوگل یه ماسک لایه بردار خانگی برای دست پیدا کردم. باورم نمی شد تاثیر داشته باشه ولی تاثیر داشت!! هرچند چند بار دیگه باید تکرار کنم تا دستام کاملاً نرم...
-
57. بهاره در چه حال است؟!
شنبه 17 آبان 1393 19:25
+بهاره بالاخره نشسته خونه اش!! سعی می کنه بالاخره به کاراش برسه.. ولی یا وقت کم میاره، یا مثل الان وسط گوش دادن به لینک کلاسای ضبط شده خوابش می بره!!! یه چرت 20 دقیقه ای زدم کنار لپ تاپ آخرشم از سرما بیدار شدم.. آخه جایی که بالاخره کشف کردم واسه درس خوندن خیلی جای راحتیه :دی +بهاره این روزا میره اون سایت چالش رو باز...
-
56. چالش عاشورایی
چهارشنبه 14 آبان 1393 13:10
هیچ کس چون ما نگیرد ماتم این ماه را با محرم شیعیان را اتصالی دیگر است + به این چالش نگاهی بندازین
-
55. بخشش
یکشنبه 11 آبان 1393 19:15
ببخش تا بخشیده بشی. تمام حرف خدا اینه: ببخش تا بخششم رو نشونت بدم. تنها چیزی که بلد نیستم بخشش از ته دله. شاید در ظاهر ببخشم، ولی نمیتونم فراموش کنم حقی که از من گرفت و به دخترش داد.. یعنی دختر خودش خونش رنگین تره؟ یعنی ببخشم حقی که ازم گرفت؟ آهی که می کشم و سینه مو می سوزونه رو چی کار کنم؟ من بخشش بلد نیستم. حداقل تو...
-
54. آرزوی زیارت
شنبه 10 آبان 1393 12:28
یه جایی هست که همیشه دوست دارم برم تا آروم شم. وقتی تنهام، وقتی حوصله ام سر رفته، وقتی احتیاج به آرامش دارم، وقتی نگرانم، وقتی می خوام یه تصمیم مهم بگیرم، وقتی می خوام یه کاری رو شروع کنم، وقتی دلشوره دارم.... امامزاده صالح همیشه برام مثل یه بهشت کوچیک بوده.. ولی این روزا دلم بیشتر زیارت برادرشو می خواد. این روزا خیلی...
-
53. کشفیات
چهارشنبه 7 آبان 1393 13:45
میدونی چیه پاییز و زمستون بده؟! . . . . . . . . وقتی از حموم میای بیرون و تا لباساتو بپوشی یخ می زنی... تازه خود لباسا یخ تر از هوان :((
-
52. نگرانی های بی مورد!
شنبه 3 آبان 1393 13:08
-
51. عطر پاییز
جمعه 2 آبان 1393 17:18
رفتم لب پنجره. بعد از چند روز بارندگی و حتی بارش برف، هوا الان عالیه. یه هوای خنک (نه سرد) پاییزی، محکم کشیدم تو ریه هام. خیابون نه خیلی شلوغ بود نه خیلی خلوت. صدای ماشینا آرامش داشت. صدای مردم، صدای پای آدما.. خورشید داره غروب می کنه، نور نارنجی افتاده رو درختا و ساختمونا. فکر کردم با عکس و فیلم می شه اینا رو ثبت...
-
50. غربت
شنبه 26 مهر 1393 11:41
- غربت یعنی جایی که از مامانت دور باشی. یعنی وقتی مامانت غروب جمعه راه میفته برگرده تهران تو دلت بگیره و گریه کنی و شوهرتم ساعت 10 بیاد خونه و تو از تنهایی و بی کسی غصه بخوری. - سه شنبه که 23ومین سالگرد فوت پدربزرگ و مادربزرگ علی بود و مادرشوهر تو خونه مراسم داشت، از دوشنبه اونجا بودم برای کمک و انجام کارها. خواهرشوهر...
-
49. غروب پاییزه
یکشنبه 20 مهر 1393 19:23
چرا انقدر روزا طولانی شدن؟ چرا؟؟ چــــــــــرا؟؟ خوب پنجشنبه و جمعه و شنبه عصرا رفتم مغازه با علی. و چون خونه نبودم کارای خونه به درستی پیش نمی رفت و همه ی خونه آشفته بود. یه عالمه کار رو دیشب ساعت 12:30 تا 2 انجام دادم و امروز صبح هم تا ظهر باقی کارا رو انجام دادم. واقعاً نمی دونم اگه شاغل بودم می خواستم چی کار...
-
48. روزای سرد می رسن..
شنبه 19 مهر 1393 11:57
خواستم تند تند و هر روز بیام بنویسم، چشم زدن منو!!! از اون هفته که رفتیم حنابندون پرستو و خیلی خوش گذشت دیگه دقیق یادم نیست که چه اتفاقاتی افتاد.. فقط شنبه قبل از عید قربان عروسی پرستو بود که خیلی خوش گذشت. شب هم بعد از اینکه عروس و داماد رو گذاشتیم خونه شون با احمد و پریا اومدیم خونه چایی و میوه خوردیم و قول دادیم به...
-
47. بی حسی
سهشنبه 8 مهر 1393 18:21
چرا پس من حس رفتن به عروسی ندارم؟! حسش نمیاد آقااااا :|
-
46. حنابندون
سهشنبه 8 مهر 1393 12:52
خداروشکر خود درمانی جواب داد. نوشیدن آب زیاد، خوردن سیر و پیاز خالی طوری که اشک از چشام می ریخت! ، تجویز قرص سرماخوردگی هر 8 ساعت توسط خودم، بخور، شیر داغ و آب لیموشیرین نجاتم داد. اینارو گفتم تا شما هم بهره ببرین و قبل از اوج گرفتن سرماخوردگی سرکوبش کنید فقط یه خورده آبریزش بینی دارم که اونم با لیموشیرین و بخور در...
-
45. سرماخوردگی
یکشنبه 6 مهر 1393 19:38
از دیروز عصر حسابی گلودرد داشتم ولی خودمو زدم به بی خیالی.. ولی اگه همون موقع آب نمک قرقره می کردم شاید کار به اینجا نمی کشید!! از صبح گلو و بینیم حسابی می سوزه و هی عطسه می کنم. خیلی وقت بود سرما نخورده بودم!! یعنی همه اش آنفولانزا و چرک گلو و بدن درد و اینا گرفته بودم! الان دقیقاً همون حس سرماخوردگی دوران بچگیمو...
-
44. خوش قدم
شنبه 5 مهر 1393 18:16
فقط می دونم که اگه امید این آهنگ رو زودتر خونده بود حتماً رقص تکی عروسیم رو باهاش می رقصیدم و بیشتر بهم می چسبید!
-
43. عنوان ندارد
شنبه 5 مهر 1393 12:23
-نمیدونم چرا انقدر احساس می کنم از همه دور شدم، مخصوصاً از دوستام.. دیگه نه درکشون می کنم، نه حرف مشترکی دارم باهاشون، خاطره ها دارن قدیمی و کهنه می شه و مرورشون دیگه جذاب نیست. عوضش دو تا دوستام دارن با هم خاطرات مشترک می سازن و راهی رو میرن که قبلاً منم توش بود. ولی الان همه چی داره عوض می شه. نمی تونم باهاشون خاطره...
-
42. اولین بارون پاییزی
پنجشنبه 3 مهر 1393 17:33
الان شاهد اولین بارون بیست و سومین پاییز زندگیم بودم.. خیلی بارون قشنگی بود و بالاخره ابرایی که از صبح حس دلگیری به پنجره داده بودن کنار رفتن.. آفتاب هم کم و بیش داره می تابه ولی فرقش با بارون بهاری و هوای صاف بعدش تو اینه که هوا یه خورده سرد شده و نوک دماغم الان سرده پروژه رو باز نیمه کاره رها کردم و دارم هر روز...
-
41. خلاصه نویسی
پنجشنبه 20 شهریور 1393 13:31
این روزا برنامه هام مشخص تره و بیشتر دست خودمه. شروع کردم به نوشتن پروژه. هرچند فعلاً یک صفحه نوشتم!! ولی خوب باید از یه جایی استارت بزنم تا بالاخره حسّش بیاد سه شنبه از بعد از ظهر تا شب مطالب خلاصه ای که در مورد پروژه ام پیدا کرده بودم رو مرتبکردم و چکیده پروژه ام رو نوشتم. شب هم که علی میخواست بره فوتبال منم رفتم...
-
40. Relax!
دوشنبه 17 شهریور 1393 20:25
دوره کارآموزی با تمام شیرینی ها و سختی هاش 3 هفته بیشتر طول نکشید و من تا 5 شهریور صبح تا ظهر شنبه تا چهارشنبه رو توی بیمارستان امام رضا (ع) گذروندم. سختی اش تحمل شرایط بیمارستان و هر روز صبح زود بیدار شدن (با توجه به اینکه ما خیلی زود بخوابیم ساعت 1:30 میشه) بود. و شیرینیش هم یاد گرفتن یه عالمه چیز به درد بخور و جدید...
-
39. منِ سردرگم
دوشنبه 27 مرداد 1393 21:31
من هر روز با دیدن تاریخ و دیدن اسم مرداد شوکه میشم. اصلاً نه میتونم باور کنم که تقریباً چیزی از تابستون نمونده و نه میتونم باور کنم که هنوز شروع به نگارش و منظم کردن مطالب پروژه ام نکردم. حتی جرات ندارم که با استادم در تماس باشم که ببینم شرایط پروژه و زمان تحویلش کی هست!! از امروز تازه شروع کردم به خوندن مقاله و کتاب...
-
38. دوره طلایی
سهشنبه 21 مرداد 1393 17:49
من اومــــــدم ^_^ هفته پیش که تهران بودم و حسابی بهم خوش گذشت. مهمونی و تفریح و خواب، به مقدار زیاد موجود بود! پنجشنبه شب هم خیلی خوش گذشت. یه شام اساسی مامان درست کرد (جوجه چینی) انقدر خوردم داشتم منفجر می شدم.. البته انقدر که میگم مربوط به اون روزاییه که اشتهام کور شده بود. کاش الان بود به کسی مجالِ خوردن نمیدادم!...
-
37. خلاصه یک ماه گذشته + سفرنامه حج عمره (2)
سهشنبه 14 مرداد 1393 00:50
امیدوارم تو این پست بتونم تموم کنم حوادث گذشته رو، و بالاخره آپ دیت بشم و به روز بنویسم! اول از همه دوتا موردی که مربوط به مکه بود و یادم رفته بود بگم. یکی اینکه ما چون وقتی رسیدیم مکه ماه شعبان بود و مُحرِم شدیم، بعد از اینکه ماه عوض شد و وارد رمضان شدیم میتونستیم یه بار دیگه هم مُحرِم بشیم و انگار که دو بار رفتیم...
-
36. خلاصه یک ماه گذشته + سفرنامه حج عمره (1)
شنبه 4 مرداد 1393 19:43
سلامٌ علیکم حااااال شما؟ حااااال این وبلاگ خاک خورده ی من؟؟ حااااال خواننده های توهمی و الکی من؟؟ من تو عمرم یادم نمیاد اینقدر بی حال و حوصله بوده باشم!! توی این یک ماه گذشته خیلی سرم شلوغ بود. انقدری که حس میکنم یک ساله ماه رمضونه :| همون موقع امتحانا و درگیری های درسی من، اتفاقای زیادی داشتیم. 25 خرداد مراسم عقد...
-
35. ای کاش های من
پنجشنبه 22 خرداد 1393 10:53
همین الان چندتا ای کاش گفتم که دیدم هی داره دنباله اش میاد. خواستم بنویسم، شاید به بعضی هاش رسیدم! +ای کاش میتونستم امروز با دوستام برم بیرون +ای کاش مجبور نبودم امروز برم ختم انعام، پیش کسایی که اصلاً ازشون خوشم نمیاد +ای کاش امتحان امروزمو بیشتر خونده بودم +ای کاش اصلاً امروز امتحان نداشتم +ای کاش میتونستم امشب شام...
-
34. یه روز شیرین :)
سهشنبه 13 خرداد 1393 21:17
امروز روز خوبی بود... دوستام اومدن خونه ی ما مهمونی، فقط حیف وقت نداشتم تشریفات کنم دو سه روز پیش معمولی گذشت، فقط یکشنبه رفتم مغازه کمک علی، میوه بردم با هم خوردیم و شام هم رفتیم خانه مادرشوهر. همه اونجا بودن و بحثِ خواستگاری خواهرشوهر کوچیکه داغ بود! ما هم رفتیم ببینیم چه خبر بود خوب! :دی امروز صبح الی و نیلی اومدن...
-
33.
شنبه 10 خرداد 1393 21:25
باز من خواستم درس بخونم یاد وبلاگم افتادم خبری نیست به جز رفت و آمدهای تکراری بین خونه و خونه مادرشوهر. از یکشنبه که اومدیم تبریز تا پنجشنبه یک روز در میون اونجا بودیم. چهارشنبه تولد علی بود، برخلاف حرف من که گفتم: " دلم می خواد برای علی تولد بگیرم ولی انقدر درس دارم که نمی تونم، ایشالله از سال دیگه" و...
-
32. حواشی سفر تهران
یکشنبه 4 خرداد 1393 21:38
انقدر روزا زود میگذرن که من یه لحظه به خودم میام میبینم یه هفته اس هیچی ننوشتم. یه هفته ای که یادم نمیاد حتی چه جوری گذروندمش. اون هفته سه شنبه شب راهی تهران شدیم. بالاخره بعد از دو ماه رفتیم تهران.. به کسی هم نگفته بودیم که میایم. انقدر ذوق داشتم که شب تا صبح تو اتوبوس نخوابیدم.. فقط در حد دو ساعت چرت زدن.. صبح که...