متولد آخرین روز بهار

دفتر یادداشت مجازی من...

متولد آخرین روز بهار

دفتر یادداشت مجازی من...

84.

همیشه زندگی همینجوریه. گاهی بیکاری و بی حوصلگی آدم رو تا مرز جنون می بره، گاهی انقدر برنامه ها و تفریح  های جورواجور پشت سر هم ردیف می شن که مجبور میشی تداخلشون رو قبول کنی و به اونی برسی که برات اولویت داره!

دو هفته ی پیش برای من مصداق کامل جمله ی بالا بود. دو هفته پیش انقدر بیکار و بی حوصله بودم که تقریباً به جز ساعت های غذا خوردن بقیه  روز رو به حالت افقی و درازکش بودم! اما از جمعه پیش در مقابل گردبادی از مهمونی و استخر و گرمابه رفتن (!) و غیره قرار گرفتم!! هفته پیش که از زور کسالت تمام خونه رو خاک گرفته بود، اما این هفته به یمن همین برنامه های رنگ و وارنگ حسابی خونه رو هم برق انداختم و انرژی خودم رو به خونه و شوهر هم منتقل کردم. در کل میدونم که هرچی بیکار باشی کسل میشی و هی به تنبلی ادامه میدی و هرچی با برنامه تر باشی و سرت شلوغ باشه انگیزه بیشتری برای کار و زندگی و تفریح و خلاصه همه چیز داری. اما خوب فعلا کار خاصی ندارم. تصمیم داشتم برای ارشد درس بخونم که فهمیدم طرح و ارشد مغایرت دارن و باید یکیش رو انتخاب کنم :| ثبت نام طرح مهر ماهه و من حالا حالاها باید بیکار بشینم تا ثبت نام کنم و نوبتم بشه. فقط امیدوارم شانس بیارم و بتونم مشغول به کار بشم. من از زندگی یکنواخت بیزارم :(


پارسال همین موقع ها بود که خارش پوستیم به اوج خودش رسید و رفتم دکتر. کلی آزمایش دادم اما همه چیز نرمال بود. یه مدت قرص های ضدحساسیت رو ترک کردم. سعی کردم با تلقین و تحمل مقابله کنم با مشکلم اما بی نتیجه بود. دوباره مصرف قرص های ضدحساسیت رو شروع کردم و الان یکی دو ماهه که بدون هفته ای دو سه تا قرص نمیتونم زندگی کنم :| فردا قراره برم کلینیک آلرژی و امیدوارم راه حلی برای این مشکل که ارثی هم هست پیدا کنم، چون واقعاً دیگه تحملش برام سخت شده.


یک وام یه میلیونی با فامیلا گذاشتیم که آبان نوبت منه و من بین وسوسه دو کار گیر افتادم. یکی خریدن گردنبندی که خیلی وقته توی ذهنم هست و چه موقعی بهتر از حالا، و اون یکی طب سوزنی برای درمان تعریق کف دست و پاهام. اما ترس از نتیجه ندادن طب سوزنی دودلم کرده. حالا باید پرس و جو کنم و اگه در مقابل وسوسه خرید گردنبند بتونم مقاومت کنم ، برم سراغ طب سوزنی!!


این هفته دوشنبه یا سه شنبه قراره بریم تهران، و امیدوارم برنامه به هم نخوره، چون خیلی نقشه ها کشیدم برای این سفر. از خریدایی که دیروز لیستشو نوشتم، تا سفارش آلبالوپلو به مامان و رفتن به سینما و هزارتا کار دیگه! فقط سه شنبه فن ماشین خراب شده بود که تعمیرش کردیم، برای همین یه کم برای تهران رفتن آدمو میترسونه، اما ما امیدمون به خداس ^___^