متولد آخرین روز بهار

دفتر یادداشت مجازی من...

متولد آخرین روز بهار

دفتر یادداشت مجازی من...

34. یه روز شیرین :)

امروز روز خوبی بود... دوستام اومدن خونه ی ما مهمونی، فقط حیف وقت نداشتم تشریفات کنم


دو سه روز پیش معمولی گذشت، فقط یکشنبه رفتم مغازه کمک علی، میوه بردم با هم خوردیم و شام هم رفتیم خانه مادرشوهر. همه اونجا بودن و بحثِ خواستگاری خواهرشوهر کوچیکه داغ بود! ما هم رفتیم ببینیم چه خبر بود خوب! :دی


امروز صبح الی و نیلی اومدن تبریز. صبح ساعت 11 با الی حرف زدیم و قرار شد بیان خونه ما :) 

ساعت 2 بود که با یه جعبه شیرینی اومدن. الی برام نبات سفارشی آورد، نیلی هم برام دَلال آورده بود. همین دیشب بود که به علی گفتم حیف شد یادم رفت به نیلی بگم برام دلال بیاره   


علی اومد ناهار خورد و رفت. ما هم مثل همیشه که با همیم نشستیم به عکس انداختن و خندیدن :)) خیلی خوش گذشت..

چه قدر خوب بود اگه همیشه با هم بودیم :( بهترین دوستای من در دورترین نقطه نسبت به من قرار دارن!!


الانم دارم پروژه آزمایشگاهیم رو مینویسم که تا فردا وقت داره.. شب هم علی فوتبال داره و باز مهمون مادرشوهر خواهم بود.



نظرات 1 + ارسال نظر
ELi یکشنبه 18 خرداد 1393 ساعت 16:16 http://khuneyemajazieli.blogsky.com/

چه دوستای خوب و با شخصیتی داری تو :)) خوششش بحالت
به مام خیلی خوش گذشت وختی از در اومدیم بیرون به هم گفتیم خوش گذشت


آخی خداروشکر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد