متولد آخرین روز بهار

دفتر یادداشت مجازی من...

متولد آخرین روز بهار

دفتر یادداشت مجازی من...

60. جمعه شب

از همه اینا که بگذریم، از تلخی ها که بگذریم، جمعه شب بهم خوش گذشت.. با این که فرداش امتحان میان ترم داشتم، شب علی گفت حاضر شو با احمد و پریا میریم بیرون.


منم از خدا خواسته آماده شدم و شب رفتیم بیرون. اول رفتیم ولیعصر گردی. یه پاساژ جدید زدن که دو هفته پیش که با علی رفتیم تازه داشتن مغازه هارو طراحی می کردن و میچیدن. رفتیم اون پاساژه و چون کوچیک بود 5-6 دور توش چرخیدیم تا هادی و پرستو هم اومدن.


از پاساژ اومدیم بیرون و 6 نفری به زور سوار یه ماشین شدیم که صمیمی تر باشیم و دورِ هم تر!! رفتیم شام خوردیم و بعدش رفتیم شاه گلی چایی خوردیم. با این که هوا سرد بود ولی خیلی خوش گذشت. انقدر هم خندیدیم (مخصوصاً سر اداهای علی برای جمع کردن دنگ های غذا و چایی و پول پارکینگ!!) من احساس می کردم لپام داره کنده می شه و دهنم کش اومده!! 


آخر شب هم قرار مسافرت سرعین رو یادآوری کردیم و باز هم تصمیم گرفتیم 5شنبه بریم، اگه کاری و مشکلی پیش نیاد.


شنبه هم امتحان میان ترم داشتم. امتحان ساده ای بود و سوالا عین جزوه بودن. یاد امتحانای دوران راهنمایی افتادم که همه رو حفظ می کردیم و تا سوال رو میدیدم تند و تند شروع می کردیم به نوشتن! کاش پایان ترم هم اینجوری باشه!!


دیگه اینکه الان باید درس بخونم برای 5شنبه صبح که دو تا امتحان پشت سر هم دارم.. خدا کنه مسافرت آخر هفته جور بشه

نظرات 2 + ارسال نظر
ELi جمعه 7 آذر 1393 ساعت 23:52 http://khuneyemajazieli.blogsky.com/

تو باورت میشه یه ساله وبلاگ داری ؟!!!!
من که باورم نمیشه انگار همین دیروز بود :|
تفلد مجازیت مبارک

تو باورت میشه من 20 روزه ننوشتم؟! :)
مرسی عزیزم :*

ELi دوشنبه 3 آذر 1393 ساعت 23:56 http://khuneyemajazieli.blogsky.com/

/:) کجی ؟! بیا دیه :|

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد