متولد آخرین روز بهار

دفتر یادداشت مجازی من...

متولد آخرین روز بهار

دفتر یادداشت مجازی من...

54. آرزوی زیارت

یه جایی هست که همیشه دوست دارم برم تا آروم شم. وقتی تنهام، وقتی حوصله ام سر رفته، وقتی احتیاج به آرامش دارم، وقتی نگرانم، وقتی می خوام یه تصمیم مهم بگیرم، وقتی می خوام یه کاری رو شروع کنم، وقتی دلشوره دارم....


امامزاده صالح همیشه برام مثل یه بهشت کوچیک بوده.. ولی این روزا دلم بیشتر زیارت برادرشو می خواد.


این روزا خیلی دلم تنگه امام رضاس.. حتی با نوشتن این جمله ها اشکم در میاد. دلم می خواد این اشکا تو حرمش ریخته بشه. اشکام بچکه رو زمین. دستش بیاد اشکامو پاک کنه.. وای که خیلی مدیونشم.. یادمه چه اشکایی ریختم تو حرمش، رو به ضریحش، التماسش کردم نجاتم بده از برزخی که توش بودم.. و نجاتم داد. معجزه و محبتشو نشونم داد. چه طور می تونم دل تنگش نشم.. دلم نماز جماعت توی حرمشو می خواد. دلم دعای توسل تو حرمشو می خواد. آب خوردن از شیر آب های جادویی حیاطش، تماشا کردن پرچم بالای گنبدشو، عکس انداختن جلوی طاق طلایی حرمشو.. من دلم تنگه.. اشکام به خاطر خودمه.. که دلم می سوزه برای خودم.. که دلم می سوزه که انقدر دورم ازش.. دوریم فقط فاصله نیست.. من از حرفاشم دورم.. چرا این جوری شدم.. یعنی اونم دلش تنگ شده برام؟! یعنی دلش می خواد برم زیارتش؟ کاش قسمتم کنه.. واسطه بشه بین من و خدا... به خدا بگه زیارتشو روزیم کنه..


امروز خیره به این عکس کلی اشک ریختم :(