متولد آخرین روز بهار

دفتر یادداشت مجازی من...

متولد آخرین روز بهار

دفتر یادداشت مجازی من...

83. معمولیِ معمولی

بارها نوشتم. بارها موقع ظرف شستن، مرتب کردن اتاق خواب و انجام کارهای شخصی و ... توی ذهنم مطلب آماده کردم. اما این مطالب هیچ کدوم انقدر خوش شانس نبودن که دستم بخوره به دکمه انتشار. سکوت کردم و سکوت رو ترجیح دادم به اینکه حالم رو به اشتراک بذارم.


نه خوبم و نه بد. خیلی معمولی. انقدر معمولی ام که حوصله ندارم وقتی تنهام بیدار شم و بشینم به معمولی بودنم نگاه کنم. تا ظهر تو رختخوابم. ظهر با صدای زنگ در بلند میشم، در رو باز می کنم و دوباره برمیگردم تو رختخواب. دو سه ساعتی تنها نیستم. میخوابیم. علی که برمیگرده مغازه با احساس تهوع نسبت به رختخواب و خوابیدن از جام بلند میشم. میشینم پای تلویزیون تا نزدیک افطار. یکی دو ساعت بعد که افطار خوردیم و بیکار شدیم میزنیم بیرون از خونه. نصف شب برمیگردیم خونه و منتظر سحر میشینیم. بعد از سحر باز خوااااااب. این برنامه هر روز تکرار میشه.


به خاطر همینه که تلفن نمیزنم، بیرون نمیرم، مهمونی نمیرم، به همسایه سر نمیزنم، کارای بیشماری که دارم رو پشت گوش میندازم.

به خاطر اینکه روزه ام.


خیلی ایمانم قوی نیست. یعنی در اون حدی نیستم که حرفای خدا رو بی کم و کاست انجام بدم. نه تو نماز، نه تو حجاب و نه خیلی چیزای دیگه. یه جورایی مکتب انسانی خودم رو دارم!! اما ماه رمضون برام فرق میکنه. فرقش اینه که یه تلنگره و یه یادآوری. سالی یه بار روزه میگیرم و نمازم رو ترک نمیکنم و قرآن ورق میزنم، برای اینکه یادم نره مسلمونم! شاید دلیل خوبی نباشه و همه بگن این یه ماهم مسلمون نباشی فرقی نداره واسه تو. اما میدونم که اگه جوری که اون 11 ماه هستم ادامه بدم بعد از چند سال چیزی از این مسلمون بودنم نمیمونه!! حالا اینکه اصلاً چرا سعی میکنم اسلام درونم رو حفظ کنم، نمیدونم. عذاب وجدان؟ شاید. ترس از مرگ؟ شاید. ناخودآگاهِ مسلمونم؟ شاید. آموزه های این چند ساله زندگی در کشور اسلامی؟ شاید. به هر حال ترجیح میدم همین روند رو ادامه بدم!! اسم این روند رو میتونم بذارم تزکیه یا حتی تصفیه! 


خلاصه که امیدوارم هرچه زودتر از این روزهای معمولی خلاص شم. خوب باشم. خوبِ خوبِ خوب.