متولد آخرین روز بهار

دفتر یادداشت مجازی من...

متولد آخرین روز بهار

دفتر یادداشت مجازی من...

77. از تعطیلات تا آخرین امتحان دوره لیسانس، از لازانیا تا خیال هوای بهاری

تعطیلات نوروزی تموم شد. بسیار بسیار خوش گذشت. 5-6 روزی رفتیم تهران. باغ ایرانی و کاخ نیاوران برام خاطره شدن. گم شدن تو خیابونای ونک و خرید غیر منتظره و بستنی های خوشمزه، سیزده بدر با دوستان، کلی بازی های شاد و هیجان انگیز، مهمونی فردای سیزده بدر، پاساژ کوروش با پسرخاله ها، همه شون خاطره های خوبی از تهران شدن که به اندازه یه سفر خیلی لوکس برای شروع سال نو بهم انرژی دادن.

حالا منتظر امتحان مخابرات آنالوگ و دیجیتال، با نفرت انگیزترین استاد دوره کارشناسی هستم. یکشنبه امتحانه و من هر روز میگم از عصر می خونم، از فردا می خونم، از عصر می خونم، از فردا می خونم. خوب چیکار کنم که صبح وقتم رو صرف پختن قیمه کردم (عجب قیمه ای شده بود جای همه خالی :دی) و عصرم یک ساعت و نیم داشتم لازانیا درست می کردم. بقیه روز رو هم داشتم دزیره رو می خونم. نمیدونم چرا نمی تونم تموم کنم این کتابو :|

با دیدن عکسای وبلاگایی که می خونم، با دیدن رد پای بهار، با دیدن آروم آروم تزریق شدن رنگ سبز شاداب به خیابونا و پارکا شروع می کنم به خیال پردازی. حس و حال پارک تو هوای بهاری، سر و صدای بازی بچه ها، خنکی هوا، لباس نازک، بوی چمن، همه اش میاد تو ذهنم. انگار همین الان وسط پارک واستادم. کفشامو درمیارم و روی چمنا میدوئم. دستامو مثل یه پرنده باز می کنم و آماده پرواز می شم. ولی فقط شالم می تونه پشت سرم پرواز کنه. نمی دونم چرا صحنه پارک، پارک بهارانه، یکی از روزای تابستون با الی و دختر عموم رفتیم و یکی دو ساعتی نشستیم و عکس انداختیم. یادش بخیر.

به خودم قول میدم که یه روزی تمام تصویرای ذهنم رو واقعی کنم. توهم رو خاطره کنم. من این کارو واسه خودم و روحم می کنم، قبل از اینکه فرصتش از دست بره و فقط حسرت بمونه برام... قــــــــول میدم به خودم :)

نظرات 2 + ارسال نظر
J.S پنج‌شنبه 3 اردیبهشت 1394 ساعت 12:48 http://renaissancecoffee.blogfa.com

سلام.
واقعا تهران میایید بهتون خوش میگذره؟البته تو تعطیلات اینجا آب و هواش حسابی تمیزه و میشه همه جای شهر رو بوضوح دید.ولی برام جالب بود چون همه از تهران خارج میشن میرن شهرهای دیگه ولی به هر حال یه عده هم هستن که از شهرهای دیگه باید بیان تهران.چیزی که عوض داره گله نداره.ولی اینجا اصلا جای زندگی نیست.کلا ایران جای زندگی نیست دیگه.

سلام.
اینکه میام پدر و مادر و خواهرم رو میبینم و چند روزی از زندگی تکراری و کار خلاص می شم باعث می شه بهم خوش بگذره. این که چند روز نقاب عروسِ خوب بودن رو از چهره ورمیدارم!! این که چند روزی از حرف و حدیث و خاله زنک بازی بودن دور می شم. اینجوری اگه تهران بدترین شهر دنیا هم باشه برام بهشت می شه :)

ELi جمعه 21 فروردین 1394 ساعت 16:56 http://khuneyemajazieli.blogsky.com/

می دونی با اینکه زمستون و سرما رو دوست دارم ولی مطمئنم اگه پشت زمستون بهار نیاد تابستون و روزای بلند نیاد سرسبزی و گل نیاد از افسردگی میمیریم !
یاد اون روزِ خوب بخیر ، صحنه پارک واسه من بجز اون روز روزی که با هم رفتیم پارک هنرمندان ، نشستیم نوشتیم چی واسه خوابگاه لازم داریم :)) واییی دلم تابستون خواست

سرما که نفوذ میکنه به بدن آدم، انگار دیگه هیچ انرژی واسه زندگی نمیمونه.
آره یادش بخیر :))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد