متولد آخرین روز بهار

دفتر یادداشت مجازی من...

متولد آخرین روز بهار

دفتر یادداشت مجازی من...

72. هستم اما نیستم!

هستم. همین دور و برام! حضور کمرنگ منو به بزرگی خودتون ببخشید :)


از اونجا موندیم که جمعه قرار بود سورپرایز بشم.. خوب شما تصور کنید دو روزه به معده تون قول سفر نصفه روزه دادید؛ هیچی از همسر مهربان نمی پرسید که به سورپرایز شدن بیشتر خودتون کمک کرده باشید؛ تا ظهر ساعت 1 ناهار و وسایل پیک نیک دو نفره آماده کنید؛ همسر مهربانِ سورپرایز کننده زنگ بزنه؛ بگه عزیزم لیوان و وسایل چای آماده کن، ه و پ هم با ما میان :| (دوست علی و خانمش )

تصور کنید که من چقدر غر زدم پشت تلفن و بعد از قطع کردن تلفن و تا ورداشتن ه و پ :| بالاخره قرار بود برای اولین بار دو سه ساعتی با علی بریم بیرون شهر. حتی شده بشینیم جاده تماشا کنیم و جای خاصی نریم..  دو ساله که حسرت همچین فرصت دو نفره ای رو دارم. اما با شنید اسم ه و پ حسابی کفری شدم و دلم می خواست علی رو کتک بزنم. بی مزه ی غیر رمانتیک :(

البته علی گفت جایی که می خوایم بریم دو نفری نمی چسبه. بالاخره تو راه علی گفت که داریم میریم پیست سهند. البته نه برای اسکی، برای تیوب سواری!! خوب راست می گفت، دو نفری فاز نمی داد ولی کاش از اول می گفت تنها نیستیم


برگشتم خونه و خوابیدم تا ساعت 8.. بیدار شدم و هول هولکی ماکارونی درست کردم. تا گذاشتم دم بکشه علی زنگ زد گفت الف و پ (اون یکی دوست علی و خانمش!) میگن شام بریم بیرون. اما من دیگه شام درست کرده بودم، برا همین به اونا گفتیم که بیان خونه. شام خوردیم و یکم صحبت کردیم. و جمعه سورپرایزی تموم شد! آخ که این چند روزه چقدر با این کلمه سورپرایز سر به سر علی گذاشتم


هفته شلوغی بود. الان که دیر شده برای یادآوری و نوشتن اون روزا.. اگه خودمو مجبور می کردم به روزانه نوشتن، همه چی بهتر یادم می موند. دکتر رفتم، پروژه رو صحافی کردم، شاه گلی رفتیم و قدم زدیم..


پنجشنبه رو خوب یادمه!! ظهر باید دو جا می رفتم و بعدش می رفتم دنبال علی که بریم خونه مادرشوهر برای ناهار. صبح با علی از خونه زدم بیرون و یه لحظه پیش خودم گفتم کاش کاپشن نمیوشیدم. هوا خیلی گرم و آفتابی بود. ظهر ماشین رو از علی گرفتم و راه افتادم. قطرات ریز ریز بارون و ترافیک سنگین مرکز شهر متعجبم کرد! یه خورده تو ترافیک بودم که بارون شدیدتر شد و کم کم تبدیل به برف شد. رسیدم به مقصد اول (خونه مامان جون) و بعد از کلی گشتن دنبال جای پارک، ماشینو نگه داشتم رفتم. اما بعد از اینکه خونه مامان جون یه چایی خوردم، دیگه از شدت برف جرات نمی کردم از خونه برم بیرون! برف زیاد و زیاد و زیادتر شد و من مونده بودم تو ترافیک. با شیشه های یخ زده و بخار گرفته. این اولین بار بود که تو همچین هوایی رانندگی می کردم. خلاصه که تونستم ساعت 2 خودم رو برسونم مغازه علی. اون حوالی برفش شدیدتر و بیش تر بود. واقعاً غافلگیر شده بودیم!!

خلاصه که تا شب خونه مادرشوهر بودیم. با علی قرار گذاشتیم بریم برف بازی. من منتظر بودم به خواهراشم بگه که با ما بیان ولی وقتی چیزی بهشون نگفت گفتم لابد نمیریم برف بازی :( اما تو مسیر دیدم داریم میریم طرف شاه گلی! فکر کنم به تلافی اون سورپرایز قشنگش خواسته این دفعه خودمون دوتایی باشیم! اول رفتیم تماشای مراسم دستی کشی (به قول علی!). یه محوطه ای جلوی پارک یخ زده بود و راننده های خوشحال دستی میکشیدن و ملت وایستاده بودن نگاشون می کردن! پردل و جرات ترین راننده هاشون و خلاق تریناشونم راننده های پیکان بودن! بعد از اون رفتیم تو یکی از میدونا که برفش دست نخورده بود با علی انقدر برف بازی و جیغ جیغ کردیم که فکر نکنم تا مدت ها نیاز به تخلیه انرژی داشته باشیم. تو اون 6 ساعت 15 سانت برف باریده بود! برف تمیز و نرم ^_^ با اینکه ریسک سرماخوردگی خیلی بالا بود ولی با پررو بازی هم حسابی برف پاشیدیم به هم، هم عکس گرفتیم :)) بعدشم که داشتیم برمی گشتیم خونه تو یه خیابون خلوت علی دستی کشید و روحمون شاد شد :دی

شب با سلام صلوات و التماس به خدا و سیستم ایمنی بدنم، حسابی لباس پوشیدم خوابیدم که یه وقت سرما نخورم!!


فرداش صبح پ (زن ه!!) زنگ زد و گفت که میاد خونه ما. اومد و نشستیم به خاله زنک بازی و شام درست کردیم تا شب شوهرش اومد. اینم از جمعه!!


از شنبه هم میم بالاخره رفت خونه خودش. رفتیم کمک و خونه اش رو چیدیم. یکشنبه هم نصف روز اونجا بودم. اما چون دیدم ز اصلاً هیچ کاری نمی کنه و یا می پیچونه یا می خوابه، منم برگشتم خونه. یعنی چی من کار کنم خواهرش بشینه تماشا کنه :|


کم کم هم باید شروع کنم به خونه تکونی. تاحالا فقط تونستم میز ناهارخوری و مبل هامو تمیز کنم. خیلی خیلی کار عید زیاده.. من اصلاً فکر نمی کردم اینقدر سخت باشه!


امروز بعد از ظهر با ز می خوایم بریم پارک آبی و سرسره بازی کنیم ^__________^


به زودی چندتا عکس میذارم :]

نظرات 1 + ارسال نظر
ELi پنج‌شنبه 30 بهمن 1393 ساعت 19:42 http://khuneyemajazieli.blogsky.com/

دستی کشی :))))
آخ آخ برف بازی می خوام
هیچ کاری مزخرف تر از خونه تکونی نیس
همیشه همینجوری خوش باش

جای شما خالی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد