متولد آخرین روز بهار

دفتر یادداشت مجازی من...

متولد آخرین روز بهار

دفتر یادداشت مجازی من...

24. بهاره خسته

بعلـــــــــه، دیروز بالاخره وسایلو جمع و جور کردیم و فرستادیم تبریز. امروز هم علی رفت دم خونه و همه رو تحویل گرفت. مونده فرش و تشک که باید از تبریز بخریم. لباسا و کتابا و وسایل خیلی شخصی رو هم فرستادم تموم شد دیگه. الان کمد و کشوهای لباسام خالیه :| یکی دوتا بلوز و شلوار و شال دارم واسه 4-5 روز آینده. ولی من اصلاً حوصله ندارم برم. این روزا رو تو وبلاگ خصوصی های یک نو عروس خونده بودم، احساس میکنم خیلی خوشحال تر و سرحال تر از من بود.. من هیچ عجله ای واسه رفتن به خونه ی خودم ندارم.


تازه اختلاف سلیقه بین من و علی روز به روز بیشتر میشه. یعنی تو چند ماه اول اینجوری نبودااا. شاید علی وانمود میکرد که با من هم سلیقه اس. ولی الان دست رو هر مانتو و کفش و کیفی میذارم خوشش نمیاد. شایدم بهونه ی بیخود میگیره. الانم که منتظرم از تخت و مبل و میزناهارخوری ایراد بگیره.. فعلاً که گفت صندلیای میز ناهارخوری چرا رنگ و وارنگن؟!  آخه نمیدونه مدلش اینه که، این جدیدا صندلیارو دو سه تا رنگ میگیرن، تازه صندلیاشم دوتا مبلی و دو تا صندلی ساده و یه نیمکته، من لطف کردم یه نیمکت و بقیه رو صندلی ساده ورداشتم! ایش اصلاً یکی نیس بگه بچه تو چرا تو جهیزیه فضولی میکنی؟! تو چه میدونی از خونه ی فانتزی و مدرن؟؟ تبریزیا فکر میکنن مبل فقط استیل و کلاسیک باید باشه.. منم از مبل استیل بیزارم، وقتی روش احساس راحتی نمیشه کرد، باید بشینم رو زمین، بیکار نیستم که برم اونو بخرم. 60 سالمم بشه نمیذارم همچون مبلی بیاد تو خونه ام! تازه تو کل فامیلاشونم به جز خانواده ی عموش فکر نمیکنم کسی از میز ناهارخوری استفاده بکنه، فقط حکم تزیین خونه رو داره!! پس اصلاً نیازی نیس علی خوشش بیاد یا نه.. بهاره آروم باش، نفس عمیق.. کیپ کالم اند سِی به درک!!! :)


ایشالله بعد از اینکه خونه رو چیدیم عکس میگیرم و میذارم اینجا ببینین من بد سلیقه نیستم :( 


از دیشبم که میام دوتا کلاس گوش بدم و درس بخونم هیچ کلاسی باز نمیشه.


مدارس هم که شورشو درآوردن و میگن تا 28 اسفند باید همه برن مدرسه. مامانمم که هی میگه ستاره مدرسه داره، خودت 24ام برو که به پرو لباست برسی، ما بعدش میایم. نمیدونه دوس دارم این دفعه ی آخریو تنها نرم.. دنبالم که نمیان، لااقل من تنها نرم، این همه غریبانه..!


+بعداً نوشت 1: کلاس بالاخره الان باز شد.

+بعداً نوشت 2: عصر که داشتم اینو تایپ میکردم یه تماس تلفنی اعصابمو حسابی خورد کرد و نوشتنو نصفه گذاشتم. شما بگین با خانواده ی شوهر و خود شوهر پرتوقع چیکار میشه کرد؟! هرچی می گم باباجان ما این همه پول نداریم که تمام رسم و رسومات رو تمام و کمال اجرا کنیم، یه ذره همه چیو ساده تر بگیرین، گوششون بدهکار نیست که نیست. فقط تو رودربایستی میذارن منو خانواده مو :( :( :(

نظرات 1 + ارسال نظر
ELi سه‌شنبه 20 اسفند 1392 ساعت 23:47 http://khuneyemajazieli.blogsky.com/

چه معنی داره مرد تو همه چی نظر بده ! اونم جهیزیه عروس انقد بدم میاد دامادم می برن تو خرید همه چی نظر بده ، ایششش الی آروم باش !
ولی دوستم تا جایی که من می دونم و می بینم همه تو این مراسما ازین مشکلات دارن ، تازه فشار و حجم کارا رو اعصاب همه تاثیر میذاره ،
عروس گرفتن به این خوبی دیگه چی می خوان ؟!

والا به خدااااا... من که نگفتم چی خریدم چی نخریدم حتی!!

انقدر این مورد آخری اعصابمو خورد کرده که خدا میدونه :|

لیاقت میخواد که فعلاً نشون ندادن ایـــــــــــش

عید بیا مشت بزن بر دهانشان :)))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد