متولد آخرین روز بهار

دفتر یادداشت مجازی من...

متولد آخرین روز بهار

دفتر یادداشت مجازی من...

3. در حسرت برف

آقا قبول نیس همه جا برف میباره من بی نصیب موندم :|


دیشب علی زنگ زد با یک عالمه ذوق که من تا حّالا ازش ندیده بودم گفت بهاره اینجا یه برفی میباااااارهههههه، اگه اینجا بودی می رفتیم برف بازیییییی...! و گفت که چه قدرررر عاشق برفه! 


حالا من هم گریه ام گرفته هم خنده ام گرفته! گریه از اینکه واقعا اونجا نبودم (آخه ما دوریم... اون تبریزه من تهران...) و خنده از اون همه ذوق


بعدم تا آخر شب داشتم به خوشبختی خودم فکر می کردم که شوهر به این با احساسی گیرم اومده که عاشق برف و برف بازی و قدم زدن تو برفه..   اصلاً تا حالا اینهمه ذوق و احساسات از یه پسر ندیده بودم


کاش اینبار که میرم پیشش برف بیاد این هواااااا     بعد خیلی عشقولانه بریم برف بازی من با گلوله ی برف بزنم تو صورتش، برفا پُر شه تو بینیش بعد یه هفته از سرماخوردگی نتونه بره سر کار بمونه وَرِ دلم خوش بگذره  :خخخخ


خدایا منم برف میخواااااااااااااااام 

2. بیوگرافی

خوب فکر کنم بهتره که از خودم شروع کنم.

بهاره هستم، ۲۱ سالمه، متولد آخرین روز بهارم!!


یک خواهر ناز دارم اسمش ستاره َس.


هنوز عادت نکردم رو فرم هایی که پر میکنم مربع کنار عبارت "متاهل" رو علامت بزنم نه مجرد رو! ۲۳ اردیبهشت ۹۲ عقد کردم و الان یه دختر نامزد محسوب میشم. اسم آقامون علی هستش


فعلاً همین!

1. بسم الله


امروز بعد از مدت ها تصمیم قدیمی وبلاگ نویسی رو عملی کردم!!


این تصمیم مربوط به خیلی وقت پیشه، وقتی که دلم میخواست حرف بزنم، از خودم بگم، از مشکلاتم بگم، از شادیام بگم... الانم دلم میخواد خیلی چیزارو تعریف کنم، از خاطرات قدیمی و جدید و حتی اتفاقات روزانه.


البته تشویق و گاهاً تهدید دوستان هم منو تو این تصمیم مصمّم تر کرد :دی


شروع میکنیــــــــــــم!!!