با اینکه در واقع و به معنای ظاهری کلمه تنها نیستم، ولی الان واقعاً حس میکنم تنهام... تنها از نظر اینکه واقعاً کسی که بهم نزدیک باشه الان کنارم نیست. دوستام هستن، فامیلا هستن، ولی خانواده نیست.
سه شنبه امتحان داشتم.. دوشنبه شب مهمون بودیم طرف شوهر! حالا من یک چهارم درسم مونده! 1 نصف شب برگشتیم خونه تازه شروع کردم به خوندن باقی درسا تا 3، بقیه اش رو هم از 6 صبح خوندم تا 10 که رفتم امتحان دادم و حسابی خراب کاری شد :| از امتحان که برگشتم از شدت خواب دقیقاً در این حالت بودم از امتحان با الی برگشتم رفتم خوابگاه به صرف چای و باقلا قاتوق (شک دارم به املاش!)
صبحا هم که از خواب بیدار شدنم ماجرایی داره، 5 تا آلارم به فاصله های مختلف میذارم که بالاخره بیدار شم
در این حین علی رو راهی کردم به دیار غربت و فساد! 7 صبح سه شنبه بود علی رفت که بره ترکیه واسه خرید عید برای مغازه با داداشش رفت و منو تنها گذاشت اینجا... :( سفارش سوغاتی هم دادم حسابی شب هم در جوار خواهر شوهر کوچیکه خوابیدم!
امروز هم که با الی و نیلی رفتیم دَدَر.. رفتیم لاله پارک گردی و رشدیه گردی، بعد هم ناهار مهمون خودم بودن (شیرینی ازدواجم بعد از 8 ماه به دوستام ). درسم که دو روزه تعطیله :| وقتی فاصله ی بین امتحانا زیاده، هرچی هم امتحان بعدیت سخت باشه و 3 روز پشت سر هم امتحان داشته باشی (مثل من) دست و دلت به خوندن نمیره
امشب هم جاری اینجاست و شب با هم میخوابیم تا درد دوری از شوهرامون فراموشمون شه.. اونا هم که احتمالاً به یاد ما دارن پیک میریزن واسه هم (علیِ تک خور :| )
و دیگه اینکه از امروز استرس کارهای عروسی تو کارام کاملاً مشهود بود.. انقدر به قضیه ی عروسی گرفتن یا نگرفتن فکر کردم که سر درد گرفتم و عصری یک ساعت خوابیدم. خیلی نگرانم الان که انقدر دیر و ناگهانی معلوم شد که عید عروسیمونه رستوران یا باغی که میخوایم رو میتونیم رزرو کنیم یا نه.. خدا کنه درست بشه و جایی که در نظر گرفتیم جور شه :( یکشنبه هم میریم آرایشگاه گردی با خواهر شوهر بزرگه..
آخر هفته ی دیگه مامان اینا میان تبریز برای خرید های عروسی. بعدش میمونه لباس عروس و آتلیه.. هم ذوق دارم هم استرس، خلاصه خدا به خیر بگذرونه دیگه!
الانم که دو ساعته دارم وبلاگ میخونم و آپ میکنم تو اسکایپ منتظر علی ام.. خوب صبح شده بیا من میخوام بخوابم دیگـــــــــه
انشاالله بعدن میام از بازگشت پیروزمندانه ی علی آقا مینویسم :دی
سلام
ایشالا به علی آقا خوش بگذره...
شما هم ایشالا نمره هاتون خوب بشه
به به مبارکه،عروسییییی...دست و هورا
تبریز و تشریفات عروسیش،گفتم تشریفات دلم قرابیه خواست.
ایشالا همیشه خوش باشید و سلامت
سلام، نه بدون من خوش نگذره بهش بهتره
مرسی، مرسی، مرسی نمیدونم چرا هرکاری میکنم اصن مهرِ قرابیه به دلم نمیشینه!!!
تشکر، شما هم همینطور
مو دونستی وقتی نوشته هاتو می خونم بیشتر تر تر تر دوست دارم؟! دوستِ عروسم ایشالله به سلامتی زود زود برمی گرده
خعععععلی امروز خوش گذشت کلی با نیلی به اون فیلمه خندیدیم !
بهاره:| درس بخون دیوونه :دی من الآن حس می کنم واسه امتحانای تو بیشتر از خودم استرس دارم :|
مودونستی منم همین حسّو نسبت به تو دارم؟ :)
مرسی، به منم خوش گذشت بالاخره بعد یک عالمه مدت(عجب عبارتی )، چند ساعتی با هم بودیم
شروع کردم الان دیگه میرم خرخوانی کنم